Sunday, October 17, 2010

Molana_Ghazal_64



تو ديدي هيچ عاشق را كه سيري بود از اين سودا
تو ديدي هيچ ماهي را كه او شد سير از اين دريا
تو ديدي هيچ نقشي را كه از نقاش بگريزد
تو ديدي هيچ وامق را كه عررا خواهد از عررا
بود عاشق فراق اندر چو اسمي خالي از معني
ولي معني چو معشوقي فراغت دارد از اسما
تويي دريا منم ماهي چنان دارم كه مي‌خواهي
بكن رحمت بكن شاهي كه از تو مانده‌ام تنها
ايا شاهنشه قاهر چه قحط رحمتست آخر
دمي كه تو نه‌اي حاضر گرفت آتش چنين بالا
اگر آتش تو را بيند چنان در گوشه بنشيند
كز آتش هر كه گل چيند دهد آتش گل رعنا
عرابست اين جهان بي‌تو مبادا يك زمان بي‌تو
به جان تو كه جان بي‌تو شكنجه‌ست و بلا بر ما
خيالت همچو سلطاني شد اندر دل خراماني
چنانك آيد سليماني درون مسجد اقصي
هزاران مشعله برشد همه مسجد منور شد
بهشت و حوض كوثر شد پر از رضوان پر از حورا
تعالي الله تعالي الله درون چرخ چندين مه
پر از حورست اين خرگه نهان از ديده اعمي
زهي دلشاد مرغي كو مقامي يافت اندر عشق
به كوه قاف كي يابد مقام و جاي جز عنقا
زهي عنقاي رباني شهنشه شمس تبريزي
كه او شمسيست ني شرقي و ني غربي و ني در جا


No comments:

Post a Comment