Saturday, October 16, 2010

Sadi_Ghazal _287


نه چندان آرزومندم كه وصفش در بيان آيد
و گر صد نامه بنويسم حكايت بيش از آن آيد                      

مرا تو جان شيريني به تلخي رفته از اعضا
الا اي جان به تن بازآ و گر نه تن به جان آيد
ملامت‌ها كه بر من رفت و سختي‌ها كه پيش آمد
گر از هر نوبتي فصلي بگويم داستان آيد
چه پرواي سخن گفتن بود مشتاق خدمت را
حديث آن گه كند بلبل كه گل با بوستان آيد
چه سود آب فرات آن گه كه جان تشنه بيرون شد
چو مجنون بر كنار افتاد ليلي با ميان آيد
من اي گل دوست مي‌دارم تو را كز بوي مشكينت
چنان مستم كه گويي بوي يار مهربان آيد
نسيم صبح را گفتم تو با او جانبي داري
كز آن جانب كه او باشد صبا عنبرفشان آيد
گناه توست اگر وقتي بنالد ناشكيبايي
ندانستي كه چون آتش دراندازي دخان آيد
خطا گفتم به ناداني كه جوري مي‌كند عررا
نمي‌بايد كه وامق را شكايت بر زبان آيد
قلم خاصيتي دارد كه سر تا سينه بشكافي
دگربارش بفرمايي به فرق سر دوان آيد
زمين باغ و بستان را به عشق باد نوروزي
ببايد ساخت با جوري كه از باد خزان آيد
گرت خونابه گردد دل ز دست دوستان سعدي
نه شرط دوستي باشد كه از دل بر دهان آيد

No comments:

Post a Comment