**تولدی دیگر**
Sunday, October 17, 2010
Molana_Ghazal_64
| |
| |
| |
| |
| |
| |
| |
| |
| |
| |
| |
| |
| |
| |
| |
| |
| |
| |
| |
| |
| |
| |
| |
|
Molana_Ghazal_1254
من توام تومنی ای دوست مرو از بر خویش
خویش را غیر مینگار و مران از در خویش
سر و پا گم مکن از فتنه بی پایانت
تا چو حیران بزنم پای جفا بر سر خویش
Molana_Ghazal_1427
من از اقلیم بالایم سر عالم نمی دارم
نه از آبم نه از خاکم سر عالم نمی دارم
اگر بالاست پر اختر وگر دریاست پر گوهر
وگر صحراست پر عبهر سر آن هم نمی دارم
Saturday, October 16, 2010
Molana_Ghazal_1725
| |
| |
| |
| |
| |
| |
| |
| |
| |
| |
| |
| |
| |
| |
| |
|
Sadi_Ghazal _40
چنان به موی تو آشفته ام به بوی تو مست
که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست
دگر به روی کسم دیده بر نمی باشد
خلیل من همه بت های آذری بشکست
Sadi_Ghazal _287
| |
| |
| |
| |
| |
| |
| |
| |
| |
| |
| |
| |
| |
| |
| |
| |
| |
| |
| |
| |
| |
| |
| |
| |
Sadi_Ghazal _309
ما در این شهر غریبم و در این ملک فقیر
به کمند تو گرفتار و به دام تو اسیر
در آفاق گشادست ولیکن بستست
از سر زلف تو در پای دل ما زنجیر
Sadi_Ghazal _405
| |
| |
| |
| |
| |
| |
| |
| |
| |
| |
| |
| |
| |
| |
| |
| |
| |
| |
| |
|
Sadi_Ghazal _414
اگر دستم رسد روزی که انصاف از تو بستانم
قضای عهد ماضی را شبی دستی بر افشانم
چنانت دوست میدارم که گر روزی فراق افتاد
توصبر ازمن توانی کردو من صبر از تو نتوانم
***
دلم صد بار می گوید که چشم از فتنه بر هم نه
دگر ره دیده می افتد بر آن بالای فتانم
تو را در بوستان باید که پیش سرو بنشینی
وگر نه باغبان گوید که دیگر سرو ننشانم
Sadi_Ghazal _423
زدستم بر نمی خیزد که یک دم بی تو بنشینم
بجز رویت نمی خواهم که روی هیچ کس بینم
**
من اول روز دانستم که با شیرین در افتادم
که چون فرهاد باید شست دست از جان شیرینم
Sadi_Ghazal _293
نه طریق دوستانست و نه شرط مهربانی
که به دوستان یک دل سر و دست بر فشانی
دلم از تو چون برنجد که به وهم نگنجد
که جواب تلخ گویی تو بدین شکر دهانی
*****
که جواب تلخ گویی تو بدین شکر دهانی
*****
نفسی بیا و بنشین سخنی بگو و بشنو
که به تشنگی بمردم بر آب زندگانی
غم دل به کس نگویم که بگفت رنگ رویم
تو به صورتم نگه کن که سرایرم بدانی
غم دل به کس نگویم که بگفت رنگ رویم
تو به صورتم نگه کن که سرایرم بدانی
Friday, October 15, 2010
Hafez_Ghazal_432
مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی
پر کن قدح که بی می مجلس نداردآبی
وصف رخ چو ماهش در پرده راست ناید
مطرب بزن نوایی ساقی بده شرابی
*****
شد حلقه قامت من تا بعد ازاین رقیبت
زاین در دگر نراند ما را به هیچ بابی
در انتظار رویت ماوامید واری
درعشوه وصالت ماو خیال و خوابی
*****
مخمور آن دو چشمم آیا کجاست جامی
بیمار آن دو لعلم آخر کم از جوابی
حافظ چه می نهی دل تو در خیال خوبان
کی تشنه سیر گردد از لمعه سرابی
Thursday, October 14, 2010
Ostad Iraj Bastami_Booy Gol
یک نفس با ما نشستی خانه بوی گل گرفت
خانه ات آباد که این ویرانه بوی گل گرفت
خانه ات آباد که این ویرانه بوی گل گرفت
از پریشان گویی ام دیدی پریشان خاطرم
زلف خود را شانه کردی شانه بوی گل گرفت
پرتو رنگ رخت با آن گل افشانی که داشت
در زیارتگاه دل پروانه بوی گل گرفت
لعل گلرنگ تو را تا ساغر و می بوسه زد
ساقی اندیشه ام پیمانه بوی گل گرفت
عشق بارید و جنون گل کرد و افسون خیمه زد
تا به صحرای جنون افسانه بوی گل گرفت
از شمیم شعر شورانگیز آتش، عاشقان
ساقی و ساغر، می و میخانه بوی گل گرفت
شعر از..علی آذر شاهی
Hafez_Ghazal_223
هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود
هرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود
ازدماغ من سرگشته خیال دهنت
به جفای فلک وغصه دوران نرود
در ازل بست دلم با سرزلفت پیوند
تاابد سر نکشد وز سر پیمان نرود
******
هر چه جز بار غمت بر دل مسکین من است
برود از دل من وز دل من آن نرود
آن چنان مهر توام در دل و جان جای گرفت
که اگر سر برود از دل و از جان نرود
گر رود از پی خوبان دل من معذور است
درد دارد چه کند کز پی درمان نرود
*******
هرکه خواهد که چو حافظ نشود سرگردان
دل به خوبان ندهد وزپی ایشان نرود
Hafez_Ghazal_149
دلم جز مهر مه رویان طریقی بر نمی گیرد
ز هر در می دهم پندش ولیکن در نمی گیرد
خدا را ای نصیحتگو حدیث ساغر و می گو
که نقشی در خیال ما از این خوشتر نمی گیرد
نمی گیرد ( صورت نمي پذيرد ) در نمي گيرد ( تاثير نمي کند ) زرق ( ريا ) مرقع ( پاره پاره وصله دار ) در سر نمي گيرد ( در سرجاي نمي گيرد به مغزم فرو نمي رود ) بنازم ( آفرين ) چشم مست ( چشم خمار ) درزر نمي گيرد ( با طلا نمي پوشاند ) حکم قضا ( سرنوشت ) استغنا ( بي نيازي ) معني بيت 3( شيشه مي را پنهاني با خود مي برم و مردم گمان مي کنند که دفتر دعاست و لي درشگفتم که چرا آتش رياي من در اين دفتر نمي افتد و آن را نمي سوزاند
Hafez_Ghazal_200
دانی که چنگ وعود چه تقریر می کنند
پنهان خورید باده که تعذیر می کنند
ناموس عشق و رونق عشاق می برند
عیب جوان و سرزنش پیر می کنند
تقرير ( بيان ) چنگ و عود ( رباب و آلات موسيقي ) تعزير ( ادب کردن = اجراي قانون شرع ) نامـوس عشق ( آبروي عشق ) في الجمله ( ياري ) تقصير ( کوتاهي = گناه ) ثبات ( پايداري ) دهر 0 روزگار ) مفتي ( فتوا دهنده ) محتسب ( داروغه ) تزوير ( ريا )
Hafez_Ghazal_359
خرم آن روز کز این منزل ویران بروم
راحت جان طلبم وز پی جانان برم
گر چه دانم که به جایی نبرد راه غریب
من به بوی سر آن زلف پریشان بروم
Hafez_Ghazal_120
بتی دارم که گرد گل ز سنبل سایه بان دارد
بهار عارضش خطی به خون ارغوان دارد
غبار خط بپوشانید خورشید رخش یا رب
بقای جاودانش ده که عمر جاودان دارد
چو عاشق میشدم گفتم که بردم گوهر مقصود
ندانستم که این دریا چه موج خون فشان دارد
Subscribe to:
Posts (Atom)